سلامتی جسم و روح

سلامتی جسم و روح

با تلاش آقای مهدی توسلی
سلامتی جسم و روح

سلامتی جسم و روح

با تلاش آقای مهدی توسلی

ابن عربی و انکار خاتمیت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم


ابن عربی و انکار خاتمیت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم



ابن عربی و انکار خاتمیت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم



نفی خاتمیت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، امری رایج در بین سران صوفیه است. زیرا آنها برای اثبات ولایت و رهبری خود نیاز به باز بودن مسیر ادعای نبوت دارند و خاتمیت قطعی نبوت، سدی محکم در برابر آنها می باشد. از همین رو به لطائف الحیل سعی در استحاله معنای خاتمیت و یا انکار آن نموده اند.

لازم به ذکر است که دیدگاه عموم امت اسلامی درباره نبوت این است که انبیاء بر دو قسم اند:

۱. انبیائی که صاحب شریعت بودند.

۲. انبیائی که مبلغین شریعت های انبیاء گذشته بودند مانند اکثر انبیاء بنی اسرائیل که شریعت موسوی را بین اقوام خودشان تبلیغ می نمودند.[۱]

 

 

در ذیل به برخی از مطالب سران تصوف در این زمینه اشاره می شود:

صوفی ابو عبد الله محمد بن علی حسین الحکیم الترمذی[۲] می گوید: «یظن اَن خاتم النبیّین تأویله أنّه آخرهم مبعثاً فأیُّ منبقبه فی هذا؟ و اَیُّ علم فی هذا؟ هذا تأویل البله الجهلۀ.  گمان میکنند که تاویل خاتم النبیّین اینست که او آخرین نبی باعتبار بعثت است. در این چه فضیلتی است؟ و در این، چه مطلب علمی است؟ این تاویل جهلاست»[۳]

شیخ بالی افندی صوفیایی، از متصوفه ترک قرن دهم و از شارحان فصوص الحکم ابن عربی می گوید: « خاتم الرسول هو الّذی لا یوجد بعده نبیٌّ مُشرعٌ.  خاتم الرسول فقط آن کسی است که بعد از آن نبی صاحب شریعت نیاید» [۴]

عبد الوهاب شعرانی صوفی می گوید:

«اِعلم ان النبوۀ لم ترتفع مطلقاً محمد صلّی الله علیه وسلم، انّما ارتفع نبوّۀ التشریع فقط.  بدان که بعد از محمد (ص) نبوت مطلقاً رفع نشده. فقط و فقط نبوت تشریعی رفع شده» [۵]

عبد الکریم جیلانی[۶] می گوید:

«فانقطع حکم نبوۀ التشریع بعده و کان محمد صلّی الله علیه و سلّم خاتم النبییّن لأنّه جاء بالکمال ولم یجیء احدٌ بذلک.  بعد از رسول الله (ص) [فقط] حکم نبوت تشریعی قطع شده و محمد (ص) خاتم النبیین است چونکه او کمالی را آورده است درحالیکه هیچکس آن کمال را نیاورده است» [۷]

 

میرزا غلام احمد[۸] نیز می گوید:

«هیچ نبی صاحب شریعت نمی تواند مبعوث شود و نبی بدون شریعت می تواند بیاید ولی کسی که امتی باشد. پس بناء بر این من امتی هم هستم و نبی هم هستم.» [۹]

 

سهروردی نیز در مناظره ای به انکار خاتمیت رسول اسلام صلی الله علیه و آله و سلم متهم شد. سهروردی بر آن بود که می تواند از راه درک حکمت اشراق به کمال انسانیت رسیده و نفس او با عالم قدس پیوند یابد. وی معتقد بود مقام نبوت دور از دسترس روشن روانانی چون او نیست. او همچنین برخی فیلسوفان و صوفیان را بر انبیاء ترجیح می داد. سهروردی می گفت: «شبلی و امثال ایشان بر انبیای بنی اسراییل به علوم افزوده باشند و حاجت موسی به خضر ظاهر حال را گواهی می دهد که شاید که پیغامبر را بلکه شارع را به بعضی روشن روانان حاجت افتد.»  [۱۰]

 

و در نهایت محی الدین بن عربی می گوید:

«اِنّ النبوۀ الّتی انقطعت بوجود رسول الله صلعم اِنّما هی نبوۀ التشریع لامقامها فلا شرع یکون ناسخا لشرعه صلعم ولا یزید فی شرعه حکما آخر و هذا معنی قولهه صلعم اِن الرسالۀ و النبوۀ قد انقطعت فلا رسول بعدی ولا نبیّ اَی لا نبیّ یکون علی شرع یخالف شرعی بل اذا کان یکون تحت حکم شریعتی ولا رسول اَی لا رسول بعدی الی اَحدٍ من خلق الله بشرع یدعوهم الیه فهذا هو الّذی انقطع و سدّ بابه لا مقام النبوّۀ. 
همانا نبوتی که باوجود رسول الله (ص) قطع شده آن فقط نبوت تشریعی است نه مقام نبوت پس هیچ شرع نیست که ناسخ شرع رسول (ص) باشد و هیچ حکم دیگری در شرع ایشان اِضافه نخواهد شد. معنای قول نبی (ص) که رسالت و نبوت قطع شده پس هیچ رسولی و هیچ نبی بعد از من نیست، اینست یعنی هیچ نبی ای بعد از من نیست که مخالف شرعیت من باشد بلکه اگر نبی ای باشد تحت حکم شرع من خواهد بود و هیچ رسولی بعد از من نیست یعنی بعد از من هیچ نبی ای نمی تواند شریعت بیاورد پس این آنچیزی است که قطع شده و در آن بسته شده، نه اینکه باب مقام نبوت قطع شده باشد » [۱۱]

 

چگونه سران تصوف بر خلاف عموم مسلمین معتقدند که نبوت تبلیغی خاتمه نیافته است؟

در حالی که بنابر نقل صحیح فریقین، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در میان امت خود کتاب و عترت را باقی گذاشتند و آنها را به امت خود معرفی کردند و فرمودند: تا زمانیکه به هر دو (قرآن و عترت) متمسک باشید، هرگز گمراه نخواهید بود. پس اگر هدایت در تمسک به این دو (قرآن و عترت)  باشد، امت اسلامی از نبوت تبلیغی بی نیاز خواهد بود چونکه هدف تبلیغ (که هدایت است) با تمسک به قرآن و عترت یافت می شود. عترت طاهره مشعل حق و مناره های توحیدی هستند که علوم و مقامهای آنها، امّت را از بعثت انبیاء تبلیغی، بی نیاز می کند. همچنین علماء امت که بعد از تفقه در دین، به امر تبلیغ مأمورند، امت را از هر نبوت تبلیغی بی نیاز می کنند.


[۱] جعفر، سبحانی، الملل و النحل، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، ج ۶، ص ۴۵۵. ۴۵۴

[۲] عرفایی مانند امام محمد غزالی  نیز از آثار و افکار او بهره برده اند

[۳] طاهر، میرزا، عرفان ختم نبوت، لندن، ایدیشنل ناظر اشاعت و وکیل انتصنیف، ۱۹۸۵ میلادی، ص ۳۵

[۴] شرح نصوص الحکم ص ۵۶،نقل از عرفان ختم نبوت، ص ۳۹

[۵] الیواقیت و الجواهر، ج۲، ص ۳۹، نقل از عرفان ختم نبوت، ص ۴۰. ۳۹

[۶] عبدالکریم جیلی یا جیلانی یا گیلانی(۷۶۷–۸۲۶ قمری) از صوفیان و نویسندگان قرن هشتم و نهم و از نوادگان عبدالقادرِ گیلانى است.

[۷] الانسان الکامل، ج۱، ص ۷۶، نقل از عرفان ختم نبوت، ص ۴۰

[۸] میرزا غلام احمد بنیان‌گذار جماعت احمدیه قادیانیه است. وی رابطه ای نزدیک با صوفیان داشت و چون به علم حدیث و اصول فقه علاقه چندانی نداشت به تصوف روی آورد.

[۹] غلام احمد، میرزا قادیانی، روحانی خزائن، ربوه (پاکستان)، ج ۲۰، ص ۴۱۲. ۴۱۱

[۱۰] اطلاعات حکمت و معرفت، سال پنج شماره ۱۱، مقاله سهروردی و سیاست، فتحعلی اکبری، ص ۴۵ به نقل از فصلنامه معرفتی اعتقادی سمات، شماره پنجم، گفتگو – ابن عربی، اعجوبه ای در اوج یا حضیض؟

[۱۱] الفتوحات المکیه(عثمان یحیى)، ج‏۱۱، ص: ۲۵۱

منبع اصلی:http://www.ebnearabi.com/10889/%D8%A7%D8%A8%D9%86-%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%86%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%B5%D9%84%DB%8C.html

توهین و نسبت کفر سران تصوف به حضرت ابوطالب علیه السلام


توهین و نسبت کفر سران تصوف به حضرت ابوطالب علیه السلام





  امام رضا علیه السلام خطاب به یکی از اصحاب خویش فرمودند: آگاه باش که اگر به ایمان ابوطالب علیه السلام اقرار نکنی، جایگاه و منزگاه تو در آتش جهنم خواهد بود. [۱]

امام صادق علیه السلام در عظمت مقام حضرت ابوطالب علیه السلام فرمودند: «ابوطالب همنشین پیامبران، صدّیقین، شهیدان و صالحان است و اینان چه نیکو دوستانی هستند![۲] اگر ایمان ابوطالب در کفّه ای از ترازو قرار گیرد و در کفـّه دیگر ایمان این مردم گذارده شود، ایمان ابوطالب برتر خواهد بود.»[۳]

 

 ابن عربی در کتابی که مدعی است در مکاشفه، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دریافت کرده آورده است:

«اگر برای همّت، اثری بود کسی اکمل از رسول الله و اعلی و اقوی همت تر از او نبود و حال اینکه همت او در اسلام ابوطالب، عموی او اثر نکرد. » [۴]

 

با جستجو و تتبع در آثار سران تصوف، متوجه اصرار عجیب آنها بر رد ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام و طعنه و توهین به ایشان می شویم.

خواجه عبدالله انصاری و نسبت کفر به حضرت ابوطالب علیه السلام

برای نمونه میبدى در کشف الاسرار، با تفسیر کلام استاد خود خواجه عبدالله انصاری می نویسد:

«اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى ### فصادف قلبا فارغا فتمکنا

آن دولتى بود که ناگاه بدر دل بلال حبشى آمد. آن بى‏دولتى بود که بو طالب قریشى را دریافت. هیچ قدم از روى صورت برسول خدا نزدیکتر از قدم بو طالب نبود لکن چه سود داشت چون دولت دستگیر نبود. دولت بلال را بر تخت بخت نشاند و بى‏دولتى بو طالب را در وهده مذلت و هوان افکند. یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید» [۵]

توهین و نسبت کفر مولوی به حضرت ابوطالب علیه السلام

مولوی نیز از این قافله عقب نمانده و در دفتر ششم مثنوی اینچنین می سراید:

خود یکی بوطالب آن عم رسول ### می‌نمودش شنعهٔ عربان مهول
که چه گویندم عرب کز طفل خود ### او بگردانید دیدن معتمد
گفتش ای عم یک شهادت تو بگو ### تا کنم با حق خصومت بهر تو
گفت لیکن فاش گردد ازسماع ### کل سر جاوز الاثنین شاع
من بمانم در زبان این عرب ### پش ایشان خوار گردم زین سبب
لیک گر بودیش لطف ما سبق ### کی بدی این بددلی با جذب حق
الغِیاث اى تو غیاثُ المُستَغِیث ### زین دو شاخه اختیارات خبیث‏

 متاسفانه مولوی در ابیات فوق، صراحتا عنوان می کند که حضرت ابوطالب از گفتن شهادتین خودداری و با جذبه حق، بد دلی نمود! و اختیار ایشان را در زمره اختیارات خبیث (نعوذبالله) قرار می دهد.

نسبت کفر و جسارت جامی به حضرت ابوطالب علیه السلام

جامی نیز در طعن و ذم حضرت ابوطالب علیه السلام اشعاری توهین آمیز سروده است. وی در سلسله الذهب می گوید حضرت ابوطالب علیه السلام در جهنم همسایه ابولهب می باشد (العیاذ بالله):

بود بوطالب آن تهی ز طلب ### مر نبی را عمّ و علی را اب

خویش نزدیک بود با ایشان ### نسبت دین نیافت با خویشان

هیچ سودی نداشت ان نسبش ### شد مقر در سقر چو بولهبش [۶]

 

این اشعار با مخالفت بسیاری از علمای شیعه روبرو شد تا جایی که میرحسین شافعى یزدی او را با ابن ملجم قیاس کرد. قاضى میر حسین شافعى یزدى این قطعه را در مذمت اشعار جامی سروده است:
«آن امام بحق ولى خدا‏ *** کاسد اللّه غالبش نامى‏

دو کس او را بجان بیازردند‏ *** یکى از ابلهى یک از خامى

هر دو را نام عبد رحمانست‏ *** آن یکى ملجم این یکى جامى» [۷]

توهین هجویری و قشیری به حضرت ابوطالب علیه السلام

اما هجویری از عرفای قرن پنجم هجری قمری در کتاب کشف المحجوب می نویسد:

«و گفت خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ و نیز کفت وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا پس چون قبض و بسط و ختم و شرح دل بدو بود محال باشد که راهنمائى جز وى را داند کى هرچه دون اوست جمله علّت و سبب است و هرکز علّت و سبب بى‏عنایت مسبّب راه نتواند نمود که حجاب راه‏بر باشد نه راه‏بر قوله تعالى وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ تزیین و تحبیب را به خود اضافت کرد و الزام تقوى کى عین آن معرفتست از ویست و ملزم را اندر الزام خود اختیار دفع و جلب نى پس بى‏تعریف وى نصیب خلق از معرفت وى بجز عجز نباشد و ابو الحسن نورى گوید رض لا دلیل على اللّه سواه انّما العلم یطلب لاداء الخدمه جز او دلیل دلها نیست* به معرفت خود علم اداء خدمت را طلبند نه صحّت معرفت را و از مخلوقان کس را قدرت آن نیست کى کسى را به خداى رساند مستدلّ از ابو طالب عاقل‏تر نباشد و دلیل از محمّد* بزرگ‏تر نه چون جریان حکم* ابو طالب بر شقاوت بود* دلالت محمّد وى را سود نداشت»‏ [۸]

 

قشیری از عرفا و فیلسوفان قرن پنجم هجری قمری در کتاب لطائف الإشارات‏ ضمن نقل روایتی جعلی و بدون سند حضرت ابوطالب علیه السلام را گمراه معرفی می کند:

«ألا ترى کیف قال: «اذهب فواره» لأبى طالب لمّا قال له أمیر المؤمنین علىّ رضى اللّه عنه: مات عمّک‏ الضال. و کیف قبل الوحشىّ قاتل حمزه لمّا أسلم؟ [۹]»

عین القضات همدانى و نسبت کفر به حضرت ابوطالب علیه السلام

عین القضات همدانى نیز‏ در کتاب تمهیدات خویش، با اشاره به آیه ای از قرآن کریم، حضرت ابوطالب علیه السلام را یکی از افرادی می داند که تلاش و محبت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله برای هدایت آنها به ایمان، برایشان سودی نداشت و گمراه از دنیا رفتند. وی می نویسد:

«خلق را هدایت با حمد حوالت کنند، و ضلالت با ابلیس. پس چرا در حقّ ابو طالب عمّ او با او خطاب کنند که «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ»[۱۰]؟ اى عزیز هرچه در ملک و ملکوتست، هر یکى مسخّر کارى معیّن است؛ امّا آدمى مسخّر یک کار معیّن نیست بلکه مسخّر مختاریست‏…»  [۱۱]

این در حالی است که حتی بسیاری از علمای اهل سنت نیز به ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام اقرار و تاکید نموده اند. اما برخی از صوفیه و اهل تسنن، جملاتی را در مورد ایشان بیان نموده اند که حکایت از بی انصافی یا کینه نویسندگان آن ها نسبت به شخصیت حضرت ابو طالب علیه السلام دارد. جای شک نیست که اگر یک دهم شواهدی که بر ایمان و اسلام ابوطالب آمده است، درباره هر فرد دیگری آمده بود، همگی بالاتفاق اسلام و ایمان او را تصدیق می کردند؛ ولی چگونه است که با وجود ده ها سند محکم بر ایمان ایشان، باز گروهی حکم به کفر او نموده اند؟! ظاهرا هدف از طرح این مسأله، طعن فرزندان ابوطالب، به ویژه امیرمؤمنان علی علیه السلام بوده است.

برای نمونه ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه می گوید:

…برخى از مشایخ معتزلى ما نیز مانند شیخ ابو القاسم بلخى و ابو جعفر اسکافى نیز بر این عقیده‏اند ادله‏اى فراوان و اخبارى بسیار از طریق عامه و خاصه براى اثبات اسلام ابو طالب آورده ‏اند.

سید ابو على فخار بن معد موسوى رساله‏اى مستقل در باب اسلام ابو طالب پرداخته و اخبارى فراوان از طریق عامه و خاصه آورده و از آن جمله است روایت مسند ابو الفرج اصفهانى از عکرمه از ابن عباس بدین مضمون: ابو بکر روزى پدر کور خود ابو قحافه را بخدمت رسول اللَّه (ص) کشانید تا مسلمان شود. و در پاسخ سخنى از حضرت رسول (ص) گفت: اسلام ابو طالب بیش از اسلام پدرم مرا شادمان ساخت.

ابن ابی الحدید اشعار معروف حضرت ابوطالب علیه السلام که دلالت بر ایمان او دارد، را نقل می کند:

‌ای شاهد خدا! تو گواهی ده که من بر دین پیامبرم احمد(ص) هستم. یا در شعری دیگر می‌گوید: همانا خداوند پیامبرش محمّد را گرامی داشت، پس گرامی‏ترین خلق خدا در میان مردم و بهترینِ بنی ‏هاشم، احمد است. او کسی است که بعد از نبود پیامبری، از جانب خدا فرستاده شد. و در جای دیگر می‌سراید: فرستاده پروردگار را یاری کردم با شمشیری چون صاعقه از رسول خدا پشتیبانی می‌کنم همانند پشتیبانی که برایش دل می‌سوزاند.[۱۲]

حلبی در سیره نقل می کند که حضرت ابوطالب علیه السلام هنگام مرگ به فرزندانش چنین فرمود:

من محمد را به شما توصیه می کنم؛ زیرا او امین قریش و راستگوی عرب و حائز تمام کمالات است. آیینی آورده است که دل ها بدان ایمان دارند، اما زبان ها از ترس شماتت به انکار آن برخاسته است. من می بینم که افتادگان و ضعیفان عرب به حمایت او برخاسته، به او ایمان آورده اند و محمد به کمک آن ها برشکستن صفوف قریش قیام نموده است.  ای خویشاوندان من! از دوستان و حامیان حزب او (اسلام) باشید. هرکس او را پیروی کند، سعادتمند می گردد و اگر اجل مرا مهلت می داد، من حوادث و مکاره روزگار را از او دفع می نمودم.[۱۳]

در نهایت باید به این نکته اشاره شود که چگونه برخی برای اثبات تشیع سران تصوف، نسبت تقیه به آنها می دهند؟ در صورتی که سران تصوف در بسیاری از مواردی که تقیه در آنها عقلا و شرعا جایگاهی ندارد، از عقیده اهل سنت نیز افراط نموده اند!


[۱] «کتب أبان بن محمود ألی علیِّبن موسی الرضاعلیه السلام: جعلت فداک أنِّی قد شککت فی إسلام أبی طالب. فکتب إلیه: و من یشاقق الرَّسول من بعد ما تبیَّن له الهدی و یتَّبع غیر سبیل االمؤمنین . الآیه. و بعدها إنَّک إن لم تقرَّ بایمان أبی طالب کان مصیرک إلی النّار.» [ الغدیر، ج۷، ص ۳۸۱.]

[۲] “اِنَّاباطالبٍ مِن ‏رُفقاءِ اَلنَّبیینَ والصِّدّیقین والشُّهداءِ والِصالحینَ وحَسُنَ اولئک رفیقاً” [بحار الانوار، ج ۳۵، ص ۱۱۱، ح ۴۲. الغدیر، ج ۷، ص ۳۹۲، ح ۲۲. الحجّه علی الذّاهب الی تکفیر ابی طالب، سید فخار بن معد، ص۸۲. ابوطالب حامی الرسول و ناصره، نجم الدین العسکری، ص ۱۴۰.]

[۳] ” إنّإیمانَ أبی طالبٍ لو وُضِعَ فی کَفَّهِ میزانٍ وإیمانُ هذا الخَلْق فی کَفَّهِ میزانٍ، لَرَجَحَ إیمانُ أبی طالبٍ على إیمانِهِم “ [بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۱۱۲، ح ۴۴. الغدیر، ج ۷ ،ص ۳۹۰ ،ح ۱۶. مدینه المعاجز، ج ۷،ص ۵۳۵،ح ۹۸، الحجّه علی الذّاهب الی تکفیر ابی طالب، ص ۸۵. الدر النظیم، ابن حاتم العاملی، ص ۲۲۱]

[۴] ترجمه عبارت از کتاب ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص ۳۲۵ :    “ولوکان للهمه أثر ولابد، لم یکن أحد أکمل من رسول الله صلی الله علیه و سلم و لا أعلی و لا أقوی همّـه منه، و ما أثَّرتْ فی إسلام أبی طالب عَمِّهِ”   [فصوص الحکم، ص۱۳۰، انتشارات الزهراء سلام الله علیها، چاپ دوم ۱۳۷۰ هـ.ش]

[۵] کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۹، ص: ۵۰۸

[۶]جامى متضمن تحقیقات در تاریخ احوال و آثار منظوم و منثور خاتم الشعراء نور الدین عبدر الرحمان جامى، ص: ۱۴۱

[۷] جامى متضمن تحقیقات در تاریخ احوال و آثار منظوم و منثور خاتم الشعراء نور الدین عبدر الرحمان جامى، ص: ۱۴۲

[۸]کشف المحجوب، نشر طهورى‏، چاپ تهران‏ ۱۳۷۵، ص: ۳۴۵

[۹]لطائف الإشارات، الهیئه المصریه العامه للکتاب‏، ج‏۱، ص: ۲۹۳

[۱۰]قصص :۵۶ ؛ ترجمه آیه شریفه: بدرستی تو هر کس را که دوست داشته باشی نمی توانی هدایت کنی ، بلکه خداست که هر کس را بخواهد هدایت می کند و او به حال کسانی که هدایت پذیرندداناتر است

[۱۱]تمهیدات، دانشگاه تهران ‏۱۳۴۱ ، ص: ۱۸۹

[۱۲] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۳۷۸ق، ج ۱۴، ص۷۸

[۱۳] سیره حلبی، ج ۱، ص389

منبع اصلی:http://www.ebnearabi.com/10889/%D8%A7%D8%A8%D9%86-%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%86%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%B5%D9%84%DB%8C.html